ایستاده ام بین دو کوه .... فریاد میزنم دوستت دارم ....
صدایی می آید : دوستت دارم ....
گمان میکنم این تویی .... از خود بی خود میشوم .... شتابان میدوم و ...
به تو می رسم!! ...
مرا پس می زنی .... می روی ...
باز هم فریاد میزنم دوستت دارم ....
این دفعه حتی کوه هم شرم میکند که صدایم را منعکس کند ...
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۴/۰۶ ساعت 18:11 توسط میلاد
بدون بهونه ...