چقدر خوب که دوباره اومدی
سالهاست نوشتن یادم رفته ، تلاش کردم ولی نشد مثل بچه ای که زبون مادری یادش رفته .
ولی میرم و داستانهامو میخونم . لحظه ای که اون داستانو نوشتم تصور میکنم .
اگه وبلاگی زدی بهم بگو اونجا واست تعریف میکنم این سالها رو . شاید جالب باشه واست .
و آهنگ ها ، آهنگ ها و آهنگ ها ....
سلام
مدت ها بود میومدم و سر می زدم تا شاید خبری ازت بگیرم .
چقدر خوب که بالاخره اومدی
راستش سالهاست نمی نویسم . بعد از اینجا مدتی داستان نویسی کردم .
اسم وبلاگش هست http://angizeyeakhar.blogfa.com ، خوبه اگه بخونی !
بعد از اون دیکه ننوشتم هیچوقت ....
خوبه اگه باهات صحبت کنم . بهم بگو چجوری !
پيغامتو خوندم ... بعد از اين همه سال
چند وقت پيش به اون آي دي كه گذاشتي پيغام دادم ولي نبودي
حالم خوبه .. با تعريفي متفاوت تر از قبل
اينجا رو ميبينم ... بعضي وقتا
پ.ن : دیگه نمینویسم ، قول ميدم ....
خیلی چیزا ....
هنوزم یه نشونه ، یه حرف از تو ، ضربان قلبم ، لرزش دستم ، اشک تو چشام ،
بغض تو گلوم
و ...
پ.ن: دلم برای خودم، تو ، واسه همه چی تنگ شده ...
آره چرا نگم ؟ گور بابای غرور ... من کلی بهت احتیاج دارم ... الان ...
حیف که نیستی ... حیف که نمیخوای باشی ....
معلم من ... تو ...
درسي رو كه تو بهم ياد دادي ، نه هيچ معلمي و نه هيچ كتابي نميتونست بهم ياد بده ..
يادم دادي درسايي هست كه هيچوقت از ياد گرفتنش خسته نشي! ...
اوجمو ديدم و سقوط كردم ... :)
پ.ن :بخوام از تو بگذرم، من با يادت چه كنم؟ ، تو رو از ياد برم ، با خاطراتت چه كنم؟
همين روزها بين كلماتت هم گم ميشوم، مثل يك غريبه ي كامل!
مث تمام خاطراتم كه در خاطرات جديدت محو شد ...
پ.ن :اين كه توي آسمونت جرات پريدنم نيست، اين كه تو چشماي نازت ديگه شوق ديدنم نيست....اين كه ازياد تو رفتم ...
بدون بهونه ...