داستان
مامان بیرون که مشغول بازی بودم و پدر سر کار رفته بود داداش کوچیکه مدادای رنگی رو ورداشته و روی کاغذ دیواریهای نو اتاق خوابو نوشته.بهش گفتم مامان از دیدن اونا خیلی ناراحت خواهد شد.))
مادر اهی از ته دل کشید و با پیشانی پر چین گفت:ببینم الانه داداشت کجاست؟او سبزی و خوار و بار را زمین گذاشت و با گام های بلند به طرف پستوی که پسرک اجا پنهان شده بود راه افتاد .
از در پستو که وارد میشد با صدای بلند اسم پسرک را صدا کرد. سرتاپای پسرک از ترس میلرزید و میدانست که تنبیه سختی در انتظارش است مادر ۱۰ دقیقه تمام در مورد صرفه جوی کردن و خریدن کاغذ دیواری های گرانقیمت جار و جنجال به راه انداخت و حرص خورد. سپس با زاری و تاسف به کار طولانی تعمیر و بازسازی انها اشاره کرد و از کار زشت پسرک و عدم دقت او شدیدا انتقاد کرد .او هر چه بیشتر جار و جنجال به را می انداخت بیشتر ناراحت میشد . سر انجام مادر عصبی و از کوره در رفته با گام های سنگین از پستو خارج شد تا سری به اتاق خواب بزند
با دیدن نوشته های روی دیوار اشک در چشمان مادر حلقه زد.پیام نوشته شده بر روی دیوار همچون تیری اتشین قلبش را سوراخ کرد. روی دیوار نوشته شده بود((من مامانم را دوست دارم))تصویر قلبی دور تا دور ان را قاب گرفته بود.
این نوشته همان طوری که بود روی دیوار باقی ماند و قابی خالی دور ان نصب شد تا به یاد مادر و در واقع به یاد همه بیاندازد که لحظه ای درنگ نماییم و دست نوشته های روی دیوار را مطالعه کنیم.
بدون بهونه ...